مهرداد مامانمهرداد مامان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

pesare maman

واکسن 6 ماهگی

عشق مامان سلام پنجشنبه یعنی 20 تیر دوباره با 3 روز تاخیر واکسنتو زدیم الهی بمیرم وقتی واکسنتو زد خیلی جیغ کشیدیو غش کردی ولی خوب دیگه چاره ای نیست برا سلامتیه خودته. خداروشکر خیلی اذیت نشدی و فقط یه تب خفیف داشتی تا دیروز،من که استرسه این واکسنتو خیلی داشتم آخه همه میگفتن 6 ماهگی سخته و اذیت میشی ولی خداروشکر اینم به خیر گذشت و رفت تا 1 سالگیت ...
22 تير 1392

خدایا شکرتتتتتتتت

پسرم،خدارو هزار مرتبه شکر میکنم که قلب کوچولوت مشکلی نداره                                 نمیخواستم تو وبلاگت از مریضی برات بگم ولی الان که خیلی خوشحالم همه چیو برات تعریف میکنم.  اون شبی که از دست بابات افتادی زمین،شب تو بیمارستان قلبتو چک کردن و دکتر گفت ضربانش خیلی بالاس و به نظر خیلی نگران میومد.بعد از مرخص شدنت منو بابا بردیمت دکتر و خانم دکتر قلبتو که گوش کرد گفت هم ضربان بالاس هم قلبش صدای اضافه داره،گفت ببرنش پیش متخصص قلب،نمیدونی چقد نگرانت بودیم.تا اینکه رفتیم دکتر بعد از نوار قلبو اکو،آقای دکتر گفت قلبش صدای اضافه داره که زیاد مهم نیست و خوب می...
19 تير 1392

6 ماهگی پسرم

سلام عزیز مامان،امروز 6 ماهه شدی.6 ماهگیت مبارک عزیز دل مامان پریروز بردیمت دکتر،وزنت 8 کیلو شده و دور سرت 40.5 خانم دکتر گفتن بهت سوپ بدم.امروز برات درست کردم،یه تیکه ماهیچه و هویج و سیب زمینی و چند تا دونه برنج برات پختم آبشو دادم خوردی،اصلا خوشت نیومد  بعدشم بهت شربت عرق نعنا دادم اونو با اشتها خوردی نفسم الان هم مثه یه فرشته کوچولو رو تخت مامان بابا خوابیدی وای که چقد دوست دارم مامانی ...
13 تير 1392

بدون عنوان

پسرم نمیدونم چرا این روزا اینقد بهانه میگیری،وقتی خوابت میاد اینقد بهانه میگیری که منو دیوونه میکنی.خیلی کم میخوابیو همش میخوای بغل بشی یکمی لوسم شدی.میگی از کنار من تکون نخورین و با من حرف بزنین وقتی محبوبه داره جارو میکنه اگه جارورو خاموش کنه شروع میکنی به جیغ کشیدن و میخوای جارو روشن باشه وقتی شیشه هارو تمیز میکنه بهانه میگیریو شیشه پاک کنو میخوای ،پسر لوس مامان                                                                              ...
10 تير 1392

تولد مامان

پسرکم امسال خدا بهترین هدیه تولدو به من داده بود وتو امسال کنارم بودی.روز تولدم همش به قدیما فکر میکردم،به اون سالایی که هنوز مدرسه میرفتم و مامانم خدا رحمتش کنه هر سال برام تولد مفصل میگرفت و همه خانواده و دوستا جمع میشدیم و کلی بهون خوش میگذشت،حالا دیگه خودم مامان شدم و تولد امسالم با همه سالها برام فرق داشت. شب تولدمم کلی مهمون داشتیم خاله ها همه اومدن و پسر عموی مامان بعد از سالها با پسراش از امریکا اومده بودن اونارو هم دعوت کردم حسابی به همه خوش گذشت ولی تو مامانی یکمی اذیتم کردی.در کل از مهمون خوشت نمیاد البته حق داشتی خسته شدی بودی از سر و صدا و خوابت میومد دیگه وقتی که مامان شمعشو فوت کردو عکس گرفت تو خواب رفته بودی فدا...
10 تير 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به pesare maman می باشد